سفر
من در سفر خود از سپیدی تا سیاهی راه رفتم
من در سفر خود راه رفتم
من در سفر خود مردمانی دیدم که مرا می دیدند
من در سفر خود مردمانی دیدم که مرا ندیدند
مردمانی که مرا می دیدند همه در سیاهی بودند
مردمانی که مرا ندیدند نیز
من در سپیدی راه هیچ ندیدم
که بنویسم در دفتر خود
در سیاهی مطلق بودم
اما می دیدم چیزهایی که نمی بایست دیدن
وقتی که مرتکب جرمی شدم دویدم
وقتی که جرمی نکردم دویدم
وقتی که من دویدم از هیچ ترسیدم
او در پی من می آمد ....
او در پی من می آمد ....
و من هراسان گریختم !
من در سفر خود از سپیدی تا سیاهی ترسیدم ؛
من در سفر خود از سپیدی تا سیاهی گریختم ؛
من در سفر خود از سپیدی تا سیاهی راه رفتم ؛
راه رفتن من چه غریب است ....
راه رفتن غریب است....
راه غریب است
من غریبم
من غریبم
غریب غربت دیار ، بی یار