طناب رو قطع کن
چند شب پیش، داستان اون کوهنوردی رو شنیدم که با یه طناب از یه کوه، آویزون مونده بود و داشت تو سرما میمُرد. از خدا کمک خواست!
خدا گفت: به من اعتماد داری؟ کوهنورد گفت: معلومه که دارم! خدا گفت: پس طناب رو قطع کن. امّا کوهنورد ترسید و اون طناب رو قطع نکرد. فردا کوهنورد رو یخزده در حالی که به یه طناب محکم چسبیده بود و فاصلهاش از زمین فقط یک متر بود، پیدا کردن! به خاطر توفان، هیچی رو ندیده بود...و اون قدر به خدا اعتماد واقعی نداشت که طناب رو ببره.
حالا خدایا! فقط میخوام بگم که بهت اعتماد و ایمان دارم. بی هیچ طنابی اومدم تا خودت برسونیم همون سر منزلی که باید! می دونم که داری یک فرصت دیگه بهم می دی ... کمکم کن قدر بدونم ... کمکم کن بتونم خیلی ساده طناب وابستگی هام رو قطع کنم ...