سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلبه احزان شود روزی گلستان ، غم مخور...

بوی ماه مهربانی

باز آمد بوی ماه مدرسه *** بوی بازی های راه مدرسه

بوی ماه مهر ماه مهربان *** بوی خورشید پگاه مدرسه

از میان کوچه های خستگی *** می گریزم در پناه مدرسه

باز می بینم ز شوق بچه ها *** اشتیاقی در نگاه مدرسه

زنگ تفریح و هیاهوی نشاط *** خنده های قاه قاه مدرسه

باز بوی باغ را خواهم شنید *** از سرود صبحگاه مدرسه

روز اول لاله ای خواهم کشید *** سرخ بر تخته سیاه مدرسه




روز اول مهر روز مهمی برای بچه مدرسه ایهاست ، روزی که حداقل سرنوشت یکسالتان رقم میخورد. زیرا که در این روز همکلاسیها و بخصوص بغل دستی شما مشخص میشود و شما یکسال باید در کنار آنها یک سوم از روزتان را سپری کنید .گر چه کبوتر با کبوتر ، باز با باز ، کند همجنس با همجنس پرواز . ولی باید دانست که در بسیاری از مواقع این دست تقدیر است که شما را در کنار کسی مینشاند که شاید هیچ سنخیتی نداشته باشد و ممکن است آنچنان تاثیری در شما بگذارد که یا رستگار شوید و یا زیانکار.


وقتی به روزهای اول مهر فکر میکنم ، یاد آن لحظه میافتم که بچه ها وارد کلاس میشدند و میخواستند جای خود را مشخص کنند . بچه درس خوانها معمولا ردیفهای جلویی را پر میکردند ، بچه های شرور و غالبا مردودی در ردیفهای آخر کلاس ، بچه های بازیگوش کنار پنجره ، متقلبها کنار دیوار و بقیه هم بلا تکلیف هر جا که گیرشان می آمد می نشستند. من همیشه بی تفاوت نسبت به بغل دستیهایم جایم را انتخاب می کردم و معمولا دوستانی که حاضر میشدند بغل دستی من شوند ، اخلاقی مثل خودم داشتند، شاید به همین دلیل باشد که از دوران مدرسه تنها یک دوست دارم.


دیگر خاطرات دوران دبستانم را که مرور میکنم آنقدر کمرنگ هستند که وقتی به آنها فکر میکنم ، احساس نمیکنم که آن خاطرات متعلق به خودم هستند.تنها چیزیهایی که یادم می آید ، جنگ ، آژیر خطر ، پناهگاهای مدرسه و....شاید به همین خاطر باشد که من همیشه از گذشته ها نفرت داشته ام.